اضطراب علوم انسانی در ایران
مقدمه
علوم انسانی مدرن از بدو ورودش به ایران در نیمۀ قرن نوزدهم، در حال مناقشه با کانونهای قدرت بوده است، از یک سو با شریعتمداران ستیز کرده و از دیگر سو در برابر سیاستمداران مقاومت. در کنج خلوت خود نیز به خود نشتر زده است. بدین ترتیب میتوان روابط علوم انسانی در ایران را –چه با خود و چه با دیگرانی که با آنها رابطه دارد- در دایرۀ دوستی و دشمنی قرار داد. به تعبیر کارل اشمیت، هر رابطه ای که در آن دوست و دشمن وجود داشته باشد، سیاسی است و به این اعتبار میتوان وضعیت رابطه ای علوم انسانی را علی الخصوص با شریعتمداران و سیاستمداران سیاسی دانست. نوشتۀ پیشرو بر آن است تا نمایی کلی از این رابطۀ سیاسی را ترسیم کند و با درنگ در لحظات تاریخی این مناقشات، دربارۀ چگونگی کاهش آنها بیندیشد.
اصلیترین مناقشۀ علوم انسانی از لحظۀ تأسیس آن در ایران با شریعتمداران و یا حوزه بوده و هست، اگرچه نمیتوان این مناقشه را در بدو پیدایشش در دسته بندی کلی علوم انسانی جای داد، چراکه چنین عنوانی وجود نداشته و ماهیت آن مشخص نبوده است، اما رفته رفته شاخه های جدا شده از این کلیت، هر کدام منازعاتی جداگانه با شریعتمداران داشته اند؛ اگرچه گاه نرمشهایی از هر دو سو برای برقراری ارتباط صورت گرفته است، اما به نظر میرسد این تلاشها نه تنها منجر به ساختن پلی نشده، بلکه امروز این شکاف بیشتر شده و مناقشه وضعیت خصمانهتری به خود گرفته است.
اولین و سختترین مواجهۀ علوم انسانی با شریعتمداران را میتوان در وقایع مشروطه و به طور مشخص در مناقشه ای که میان علما و وکلای مشروطه خواه بر سر حقوق ملت یا به بیان دقیقتر کنترل ملت صورت گرفت[1]، سراغ كرد. حتی پیش از طرح جدی قانون در ایران، شریعتمداران بنیادگرا، قانون را قانون شرع دانسته و مسلمانان را بینیاز از قوانین تنظیم شده توسط عده ای که از فقه بیخبرند، میدانستند. حال آنکه کنشگران کم جرئت علوم انسانی آن دوره[2] (یا همان روشنفکران) سعی در تفکیک امور دین از امور دولت داشتند[3]. قانون اساسی مشروطه مخرج مشترک رقابت این دو گروه بوده که در آن کنترل مردم با ضابطۀ دین، ممکن دانسته شده است. اما این ضوابطِ شرعی تا مدتها اجرایی نشد و خواستاران رادیکال آن که با حکومت جهت سرکوب مجلس همراهی کردند، اعدام (فضلالله نوری و میر هاشم)، ترور (علی فومنی و فاضل قزوینی) و یا تبعید (قربانعلی زنجانی) شدند و اینگونه فضایی برای جولان علوم انسانی پدید آمد.
این فضای مطلوب، در سیاست بعد از مشروطه و حتی در سالهای ابتدایی پهلوی فراهم بود، اما در اواخر دوران رضاشاه کنشگران علوم انسانی رفته رفته در بیرون از هستۀ اصلی سیاست جای گرفتند. شاید سرگذشت فروغی که لغات جدید سیاست در ایران را باب کرد و به سال ١٣١٧ مقالۀ «مردم شناسی چیست؟» را نگاشت و به ترجمۀ برخی از متون فلسفی همت گماشت و یا سرنوشت علی اکبر داور که تحصیلکردۀ رشته حقوق در سویس بود و بنای دادگستری نوین در ایران را بر اساس اصول فقه نهاد، بتواند نمونه هایی برای این وضعیت دورۀ رضاشاهی باشد. میتوان گفت که رضاشاه نگاه مثبتی در به کارگیری این علوم در کشورداری نداشت، اما مخالف پاگیری آن در محیط غیر سیاسی نیز نبود، امری که با تأسیس دانشگاه تهران در سال ١٣١٣ و علی الخصوص دانشکدۀ ادبیات میتوان شاهد بود.
در دورۀ سلطنت محمدرضا پهلوی و با بازگشت نسل جدیدی از دانش آموختگان علوم انسانی به ایران نظیر غلامحسین صدیقی[4]، علوم انسانی در نهادهایی مانند ارتش[5] و دانشگاه جان تازه ای به خود گرفت. وزارتخانه ها نیز در این دوران از این کادرهای تحصیل کردۀ جدید[6] بهره برده و بروکراتیزه شدن هرچه بیشتر ایران را در دهۀ ١٣٤٠ ترتیب دادند[7]. بعدتر صدیقی به کمک یحیی مهدوی و احسان نراقی مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی را در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران دایر کردند و در آن علاوه بر برخی شاگردان صدیقی، اهالی ادبیات و تاریخ نیز کنار هم جمع شدند و به تولید متون اولیه در علوم اجتماعی ایران پرداختند. اما این مؤسسه نتوانست در مقابل مداخلات سیاستمدارانی که بر قدرت علوم انسانی واقف شده بودند، مقاومت کند و در نتیجه در همان آغاز راه پژمرده شد[8].
اولین پایان نامه های رشتۀ علوم انسانی مانند پایان نامۀ صدیقی، جنبۀ مذهبی و تاریخی یا اسلامی و ایرانی داشتند. همین پایان نامه ها و رساله ها به همراه فضای اجتماعی که به واسطۀ حضور اشخاصی نظیر کسروی یا جریانهای اصلاح طلب دینی که به عقل گرایی در دایرۀ علوم انسانی مدرن توجه داشتند، پای شریعتمداران را به مناقشه ای نو باز کرد. چراکه عده ای بدون عمامه و با کراوات پیرامون برخی مسائلی که پیشتر در قلمرو دانش شریعتمداران قرار داشت، اظهار نظر میکردند. در واقع اصحاب دین نگاه خارج از حوزۀ دین را به مقولات دینی بر نتافتند. اما نتیجۀ این فعل و انفعالات، حوزه را به تکاپو واداشت و از اصحاب حوزه، آیت الله مطهری در دهۀ ١٣٤٠ از لزوم بازبینی در دروس حوزوی و ضرورت انطباق آن با علوم روز سخن گفت[9].
انقلاب و علوم انسانی
بعد از انقلاب، شریعتمداران و سیاستمداران در هم ادغام و بدین ترتیب، علوم انسانی با شبکۀ قدرت جدیدی مواجه شده است؛ شبکۀ قدرتی که پستهای اجرایی آن را عموماً مهندسان تحصیل کرده در غرب اشغال کرده اند. در ابتدای انقلاب ملایمتی با علوم انسانی و کنشگران آن صورت گرفت، اما ماجرا سریعاً به انقلاب فرهنگی ختم شد[10] و بدین صورت بسیاری از دانش آموختگان غرب یا کسانی که نمیتوانستند با اسلام مورد نظر حاکمان سازگاری نشان دهند، از عرصۀ علمی کنار گذاشته شدند.
آیت الله خمینی در سال ۱۳۵۹ برای محقق کردن این انقلاب دوم، فرمان تأسیس ستاد انقلاب فرهنگی را صادر کرد. او بعد از صدور این فرمان در یک سخنرانی[11] گفت «ما دانشگاهی میخواهیم که برای ملت باشد، برای خودمان باشد... آنکه میتواند ما را وابسته کند و در دامن آمریکا و شوروی بکشد، دانشگاه است... خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه ای بالاتر است، چنانچه خطر حوزه از دانشگاه بالاتر است... دانشگاه باید مرکز علم و تهذیب باشد»[12]. این ستاد هفت نفره، سه هدف ابتدایی داشت: ۱-تربیت و گزینش استاد؛ ۲-گزینش دانشجو و اسلامی كردن جو دانشگاه ها؛ ۳-تغيير برنامه های آموزشی دانشگاه ها. این رویه در سال ۶۳ با تغییر ساختار ستاد به شورای عالی انقلاب فرهنگی به دستور خمینی نهادینه شد. هم زمان با تحولات انقلاب فرهنگی و در راستای تحقق اهداف آن در سال ١٣٦١، دانشگاه آزاد اسلامی بنیان گذاشته شده است[13] که هدف ابتدایی آن تربیت مدیران اسلامی است. این تأسیس از همان ابتدا مشکل دیگری را به دایرۀ مشکلات علوم انسانی افزوده است: مسئلۀ پولی شدن[14].
تلاشهای"اسلامی کردن" بعد از انقلاب فرهنگی با پیدایش مؤسساتی مانند "دفتر همکاری حوزه و دانشگاه" که در سال ١٣٦١ در مجموعۀ وزارت علوم و زیر نظر جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم تشکیل شد، صورت بندی جدیدی به خود گرفت. در واقع با این اقدام، علاوه بر شورای عالی انقلاب فرهنگی که نهادی اجرایی بود، یک نهاد اندیشه ای برای یاری به این شورا شتافت که در پی گسترش دادن ایدۀ پیوند حوزه و دانشگاه در فضای عمومی بود. اما این همه با ورود ایران به جنگی هشت ساله به نوعی مسکوت ماند[15
بعد از جنگ، اسلامی کردن علوم انسانی به واسطۀ "مؤسسۀ آموزشى و پژوهشى امام خمينى" که در سال ١٣٧٢ با دغدغۀ رویکرد اسلامی به علوم انسانی تأسیس شد، دوباره جان گرفت. در سال ١٣٧٣ دفتر همکاری حوزه و دانشگاه اقدام به انتشار نشریۀ "حوزه و دانشگاه" کرد تا زمینۀ نظری برای اسلامی کردن علوم انسانی در فضای عمومی را فراهم آورد. عمدۀ متون تولید شده در سالهای اولیۀ چاپ این نشریه، مربوط به چیستی دین و علم و رابطۀ آنها با یکدیگر بود. هدف از چنین مقالاتی نزدیک کردن و یا نزدیک دانستن قلمرو علم و دین با یکدیگر بود با این پیشفرض عام که علم چیزی سوای دین نمیگوید و دین نیز دغدغۀ علم را دارد. اما آنچه در این تلاشها اتفاق افتاد، آن بود که کنشگران این دو عرصه به واسطۀ یک میانجی و در زمین آن میانجی (دین) با یکدیگر سخن گفتند. در واقع کنشگران نزاع را در سطح هستی شناسی سیاسی سپهر علم و دین پی گرفتند، نه در سطح مقولاتی خُرد و اینگونه، علم به یک معنا الهیاتی شد و از سنگرگاه خود یعنی زمین جدا ماند. در همان زمان اشخاصی همچون سروش با این نگاه به مخالفت برخاستند. سروش در سخنرانی ای در سال ٧٤ عنوان کرد که «ما علم را چه به موضوع تعریف کنیم، چه به غایت و چه به روش، استقلال ذاتی از مکاتب دارد و تعریف و توصیف آن به اوصاف "مکتبی" و "غیر مکتبی" و "اسلامی" و "غیر اسلامی" اساساً نادرست است و هیچ وجه صحیح و معقولی ندارد».
در مبحث اسلامی کردن علوم انسانی، مراکز دائرة المعارفی که در دهۀ ١٣٦٠ و ١٣٧٠ پایه گذاری شدند، نیز نقش مهمی ایفا کردند. به طور کلی، این مراکز نیز وضعیتی فیمابینی (میان اسلام و ایران، میان علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی) دارند و در جهت برجسته نمودن نقش ایران در جهان اسلام تلاش میکنند[16]. این مراکز بزرگ که بودجۀ پژوهشی کلانی دارند، نه با بدنۀ دانشجویی در تماس هستند و نه دسترسی به آنها به آسانی میسر است. از سوی دیگر این نهادها کاری را انجام میدهند که در واقع وظیفۀ اساتید دانشگاهی است، اما از آنجایی که شاید اعتمادی به این اساتید نیست، افراد گرد آمده در این نهادها به چنین مهمی میپردازند. به همین جهت است که این نهادهای موازی علم در ایران جایگاهی بالاتر از دانشگاه ها یافته اند و اساتید آنها عموما تقدیر شده و "چهرۀ ماندگار"اند و به این اعتبار نیز خط و مشی فکری برای علوم انسانی را فراهم میآورند[17].
یکی دیگر از عرصه هایی که شریعتمداران-سیاستمداران نه تنها در علوم انسانی، بلکه در تمامی علوم دانشگاهی، حضور خود را از همان دهۀ ١٣٦٠ و ١٣٧٠ مسجل کرده اند، دروس عمومی دانشگاهی است. این دروس که گذراندن آنها در طی سالهای دانشگاهی اجباری است، تماماً محتوای دینی و سیاسی دارند و هدف آن مبارزه با تهاجم فرهنگی است. البته این عرصه مخالفت کنشگران علوم انسانی را در برداشته است. اخیراً کنشگران علوم انسانی خواستار تغییر اساسی در دروس عمومی دانشگاه ها شده اند چراکه از نظر آنها، این دروس اسباب بیزاری دانشجویان بوده و نه موجب پیدایش آگاهی[18].
با تمام این تمهیدات، با سخنرانیهای متعدد آیت الله خامنه ای در مورد علوم انسانی[19]، توجه مجددی به اسلامی کردن علوم انسانی آغاز شده است و از آن روز، این مسئله توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی، حوزه، صدا و سیما و کانونهای بسیج دانشجویی و انجمنهای اسلامی به جد پیگیری میشود. دغدغۀ عامی که در این جریان سازی مجدد وجود دارد، آن است که «سیطرۀ علوم انسانی وارداتی بر زندگی مسلمانان تا حد چشمگیری، فقه و اخلاق اسلامی را به حاشیه رانده است» و سریعاً باید آنها را به متن برگرداند. در راستای محقق کردن این امر، تحولات مهمی در دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه امام صادق مانند اخراج برخی از اساتید، جذب اساتید اسلامگرا، تغییر فضای دانشگاه، تفکیک جنسیتی و یا زنانه و مردانه کردن روزهای دانشگاه و... پدید آمد.
مهمترین اقدام در راستای اسلامی کردن دروس دانشگاه در سالهای اخیر اما از دل شورای عالی انقلاب فرهنگی بیرون آمد. این شورا بعد از حوادث سال ۱۳۸۸ و اقامۀ دعوی علیه علوم انسانی سکولار بر آن شد تا درون تشکیلات خود، شورای تحول و ارتقای علوم انسانی را تأسیس کند و به واسطۀ این مهم، فضای موجود در علوم انسانی را تغییر دهد. موفقیت عمدۀ این شورا در این سه سال اخیر را باید در تغییرات عمده ای که در سرفصلهای رشتۀ علوم انسانی به وجود آمده، جستجو کرد.
البته نباید فراموش کرد که بحث اسلامی کردن علوم انسانی منحصر به ایران نیست و شاید ایدۀ اسلامی کردن علوم انسانی با اسماعیل راجی فاروقی طنینی فراگیر یافت[20]، اگرچه پروژه ای ناموفق بود. بعد از وی و در راستای ایدۀ او، مؤسساتی مانند مؤسسۀ بینالمللی اندیشه و تمدن اسلامی[21] در کشورهای مختلف اسلامی پدیدار شدند. در این میان دانشگاه الازهر مصر نیز تأثیر بسزایی بر این سیر در جهان سنی داشته است. شاید بتوان مبنای بحث علوم انسانی اسلامی را در این دانست که علم کلاً بر مبنای اصول است و هر دینی اصولی دارد، حالا چرا اصول اسلامی مبنای علم نباشد؟! یعنی مسئلۀ آنها جهان بینی بنیادین علم است که میتواند بر بنیان جهان بینی اسلامی قرار گیرد. یکی از راهکارهای تحقق چنین امری از سوی معتقدین به اسلامی سازی، اجتهاد دانسته شده است[22].
معتقدین به اسلامی کردن علوم انسانی بر آنند که این امر نفی علوم انسانی غربی نیست، بلکه در میان این دو باور افتراق و اشتراک وجود دارد. «ما خواهان استخراج و استنباط گونه ای خاص از علوم انسانی از منابع و متون اسلامی هستیم؛ به صورتی که این صنف و سنخ از علوم انسانی، ماهیتاً و اصالتاً، جوشیده از متن معارف اسلامی باشد، نه آنکه وجود صنف غربی علوم انسانی را اصیل بنگاریم و سپس به دنبال جرح و تعدیل آن باشیم»[23]، موضع آنها در واقع افتراق میان این دو نگاه است و نه اشتراکات آنها.
بسیج شدن امکانات قدرت سیاسی در جوار رویکرد اسلامی سازی در سالهای اخیر، موجب عمیقتر شدن نزاع میان کنشگران علوم انسانی با اصحاب شریعت شده است و از آنجایی که سیاست، بنا را بر منازعه میان دو طرف قرار داده است، کنشگران علوم انسانی در مقابل حقانیت موضع خود سختتر شده اند و اصحاب شریعت در برخوردهای خود تندتر. این وضعیت همچنان شکلگیری علوم انسانی در ایران را مسئله دار خواهد کرد؛ چراکه این علوم خود نیازمند صورت بندی مجدد هستند، اما سیاست میخواهد آنها را در قالب دیگری قرار دهد. در این مناقشه مسئله همچنان بر سر کیفیت حکمروایی بر مردم یا همان کنترل مردم است؛ امری که یک طرف سکان دار آن است و طرف دیگر مدعی آن.
به هر روی مهمترین شبهه ای که از اسلامی کردن علوم انسانی در میان کنشگران علوم انسانی وجود دارد، از وضعیت موجود در جامعه و وضعیت حوزۀ علمیه به عنوان نهاد ترویج اندیشۀ اسلامی ناشی میشود که امروز دایرۀ فکر در آن، فاقد تکثر آرا و فاقد شجاعت (به جز موارد استثنایی) در بیان اندیشه است[24]. به بیان دیگر ترس از سیاستی وجود دارد که آرای حوزه را اشاعه میدهد، سیاستی که اسلام شریعتمداری، برقعی، اشکوری، کدیور، منتظری و... را بر نمیتابد. پس این سؤال به حق پیش خواهد آمد که علوم انسانی با رویکرد کدامین اسلام، اسلامی میشود؟ آیا این اسلام میتواند -چنانکه غرب توانست- روی برگرداندن علوم انسانی از منشأ خود را که همانا الهیات بود، برتابد؟ یا مانند قرون پیشین به مناظره با مخالفان[25] برای تخطئۀ آرایشان خواهیم نشست؟ اینها سؤالاتی اساسی است در جامعه ای که ادوار اخیرش نشان از تساهل نداشته است.
بازاندیشی علوم انسانی در خود
در میان این فشارهایی که از بیرون بر علوم انسانی وارد شده است، علوم انسانی به بازاندیشیهایی نیز در روند خود دست زده است. یکی از مهمترین بازاندیشیها در دهۀ ۱۳۷۰ از آن سیدجواد طباطبایی در کتاب "ابن خلدون و علوم اجتماعی" است. این کتاب جدای از فحاشانه بودنش، نکات درخور تأملی پیرامون وضعیت علوم انسانی ایران را در خود جای داده است. طباطبایی معتقد است که وضعیت دانشگاه در ایران امر اندیشیده نشده ای است که ارتباطی با سنت حوزوی ایرانیان ندارد و صرفا برای وارد کردن علوم، تأسیس شده است، در عین حال اسیر ایدئولوژی هایی است که ارتباطی با ایران ندارند و به موضوعات ایران از دریچۀ این ایدئولوژیها مینگرد. سخن طباطبایی به یک معنا آن است که ورود علوم انسانی به ایران صرفا وارداتی مکانیکی بوده و بعد از ورود این علوم، شاخه های آن اسباب تفکر را در مورد خود علوم انسانی و ایدۀ دانشگاه فراهم نکرده است. همچنین وی معتقد است که بیشتر اساتید علوم انسانی در ایران نه فارسی را به درستی میدانند و نه اشراف دقیقی به دیگر زبانهای علوم دارند و این امر را از اسباب پا نگرفتن علوم انسانی در ایران میشمارد.
شاید بتوان گفت که مهمترین مسئله برای بازاندیشی در علوم انسانی، خود مفهوم انسان است. سارا شریعتی، یکی از مهمترین پژوهشگران جامعه شناسی تشیع در ایران، به این مهم در دهۀ ۱۳۸۰ توجه کرده است. وی مفهوم انسان در علوم انسانی را بادکنکی میداند و بر آن است که معلوم نیست علوم انسانی در ایران از کدامین انسان به عنوان موضوع بحث خود سخن میگوید چراکه نتوانسته این انسان را تعریف کند. در همان سخنرانی، شریعتی[26] با استفاده از آراء ادگار مورن، معتقد است که علوم انسانی در ایران در مرحلۀ جنینی قرار دارند، اما در عین حال دچار مضرات تخصصی شدن هم هستند؛ به این معنا که رشته های مختلف این حوزه با یکدیگر سخن نمیگویند، چنانکه با علوم غیر انسانی نیز سخن نمیگویند. او سپس می افزاید که در ایران، دین موانعی بسیار در مقابل علوم انسانی گذاشته و وضعیتی سلسله مراتبی برقرار کرده است. ابراهیم توفیق[27] که دغدغۀ عمدۀ وی حول جامعه شناسی تاریخی و نظریات دولت شکل گرفته، بر آن است که اکنون در دهۀ ۱۳۹۰ در برخی از رشته های علوم انسانی (مثال مشخص او جامعه شناسی تاریخی است) ایرانیان به انباشتی رسیده اند که میتوانند پیرامون آن بازاندیشی کنند. او وضعیت موجود در علوم انسانی را عجیب و غریب و ملغمه وار میداند؛ چراکه این علوم به گونه ای دقیق نمیتوانند نسبت میان موضوع تحقیق و روش را تعیین کنند و از اینرو، در تحقیقات دانشجویی بخش نظری-روشی ای وجود دارد که با مابقی تحقیق بیگانه است و این نتیجۀ ساختاری است که درون آکادمی ایرانی به وجود آمده است. در واقع مناقشۀ درون گروهی علوم انسانی امروز، مناقشه ای بر سر تعریف حدود و مسائل این رشته است. با این اندیشه ورزیها در آینده میتوان مسئلۀ محورتر شدن این علوم در ایران را شاهد بود. اما این موضوع در گرو حل مناقشات بیرونی این علوم است.
گمانه هایی برای خروج از وضع موجود
مطرح شدن اسلامی کردن یا بومی کردن علوم و یا هر نوع بازگشت به گذشته برای صورت بندی حال، بدان سبب است که جامعه نمیتواند دینامیکهای موجودش را بفهمد و پیرامون آینده ای محتمل خیال پردازی کند[28] و این معضل علوم انسانی در ایران است که به ناتوانیهای خود واقف است. امروز تکیه زدن منصور غلامی بر مسند وزارت علوم علیرغم تمام مخالفتها، تمامی دغدغه های موجود در کشور دربارۀ علوم انسانی را یکجا به میان آورده است: ناکارآمدی، اسلامی شدن، پولی شدن و امنیتی شدن[29]. حال علوم انسانی باید با تمامی این مسائل که در مقابل او حتی مستحکمتر از گذشته قرار گرفته اند، در افتد و با همۀ مشکلاتی که ساختارهای موجود در مقابلش نهاده اند، و همچنین با مشکل ساختاری خود که البته ریشه در نگاه ساختارهای کلان به این علوم دارد، به ستیز برخیزد.
شاید بتوان با توجه به مقولۀ روش، اندکی از حرارت بحثهای موجود که عموماً در حوزۀ هستی شناسی جریان دارند، کاست. بحثها بهگونه ای است که گویا هستی شناسی جدای از روش شناسی است، حال آنکه پاشنۀ آشیل هر دو سوی مناقشه در این نقطه است. برای شریعتمداران، حدیث و قرآن منبع اصلی پژوهش و روش عمدۀ اجتهاد و فقه است، لیک با این منابع نمیتوان به فهم تمام وضعیت موجود جامعه نائل آمد. از اینرو لاجرم آنها برای صورت بندی یک طرح تحقیق، نیازمند فرم و شیوۀ تحقیق معین شده در غرب هستند[30]. به طور کلی، منابع حصول شناخت در دایرۀ عقل محدود است و علوم انسانی در تاریخ خود از روشهای گوناگونی برای شناخت بهره جسته و در طی زمان نیز بر دقت آنها افزوده است. از اینرو مسیر حرکت علوم انسانی اسلامی در ابعاد روشی، مسدود و در عین حال محدود به علوم انسانی غربی است. پس آنچه روی داده و خواهد داد، تزریق اندیشۀ اسلامی است به علوم انسانی. اما آیا شریعتمداران در فردای ایدئالترین این تزریقات، دانش آموختۀ علوم انسانی اسلامی را همطراز فرد حوزوی خواهند دانست؟ جایگاه این فرد در منظومۀ دانش ایرانی چه خواهد بود؟
ذکر این نکته ضروری است که توجه به بحث روش، اگرچه می تواند مفری باشد برای کاستن از مناقشات، اما راه حل اساسی برای این معضل نیست. این امر تنها میتواند مخرج مشترکی باشد برای گفتگو تا آنکه روزی حکومت از وضعیت مداخله گر در دانشگاه به مشتری دانشگاه تبدیل شود و اینگونه علوم انسانی را به تفکر پیرامون جامعۀ ایران که مدعای طرفین نیز هست، وا دارد. وگر نه این تنشها که تا امروز چیزی عاید طرفین نکرده، ادامه خواهد داشت و جامعۀ دانشگاهی را فرسوده تر خواهد کرد.
از سوی دیگر علوم انسانی در ایران، با توجه به خیل آثار ترجمه شده در چند سال اخیر با بینشهای جدیدی مواجه شده است. این بینشها موجب پیدایش پرسشهای جدیدی در زمینۀ علوم انسانی شده است که دیگر روایتهای کلان موجود در تاریخ و سیاست را بر نمیتابد و به دنبال پاسخهایی نو برای پرسشهای کهن خود است. همین امر نوید روزگار بهتری را برای علوم انسانی ایران را میدهد.
[1] . نویسنده در اینجا به تاریخ شکلگیری علوم انسانی در ایران که با رشتۀ تاریخ آغاز شده است، نمیپردازد بلکه بیشتر لحظات پررنگ مناقشه را برجسته میکند که در لحظات آغازین بیشتر در چهارچوب رشتۀ حقوق و علوم سیاسی است. این دو رشته سعی در تنظیم رابطۀ دولت و ملت داشته اند؛ امری که پیش از این در ید قدرت شریعتمداران قرار داشت.
[2] . بهتر است این عده را که عموماً بروکرات هستند، باخبران از سیاست مدرن بدانیم تا عالمان علوم انسانی، اما چون نگرانیهای علوم انسانی مدرن را با خود حمل می کنند و به متون آن اشاره دارند، نگارنده در اینجا آنها را با مسامحه با عنوان کنشگران علوم انسانی دانسته است.
[3] . مستشارالدوله را میتوان دلیلی بر این جمله دانست. وی در رسالۀ "یک کلمه" سعی در هماهنگ کردن شرع با قانون اساسی فرانسه کرد، اما در لایحۀ قانونی که در ١٢٨٩ق به ناصرالدینشاه تقدیم کرد، امور دنیوی را از امور دینی جدا کرد.
[4]. قبل از صدیقی ویل هاس آلمانی و اسدالله بیژن به تدریس "علم الاجتماع" در ایران پرداخته اند.
[5]. رشتۀ جغرافیا در ارتش بالندگی مییابد و حتی رشتۀ تاریخ به وسیلۀ مجلۀ "بررسیهای تاریخی" مفری برای تداوم در عرصۀ عمومی مییابد.
[6] . علینقی عالی خانی در خاطرات خود روایتی از نبود کادر مجرب در ساختار وزارت اقتصاد و نابسامانیها این وزارت ارائه داده است که با بر سرکار آمدن این تحصیلکرده های از خارج برگشته، وضعیت به گونۀ دیگری تغییر یافت.
[7]. دربارۀ رابطۀ حکومت پهلوی و علوم انسانی نیاز به فرصت دیگری برای بحث وجود دارد. نگارنده در اینجا تنها به اشاره، مواردی را آورده است که البته مناقشه برانگیز هستند.
[8]. شرح تحقیقات و برخی از وقایع رفته بر این مؤسسه را میتوان در کتاب احسان نراقی، "نظری به تحقیقات اجتماعی در ایران" خواند.
[9]. مطهری، مرتضی، مشکل اساسی در سازمان روحانیت را در کتاب "مرجعیت و روحانیت" مطرح کرد. البته حدود یک قرن پیش از وی اسدالله ممقانی، هم از ضرورت تأسیس حوزه برای طلاب سخن گفته بود و هم از لزوم تدریس علوم جدید به طلاب.
[10]. مجموعۀ اقداماتی که برای اسلامی کردن فضای دانشگاه ها به دستور آیت الله خمینی از تیر سال ۱۳۵۹ تا سال ۶۱ انجام پذیرفت را انقلاب فرهنگی میخوانند. این اقدامات که از سوی ستاد انقلاب فرهنگی ساماندهی میشد، عموما برنامه ریزی نشده بودند.
[11]. خمینی سخنرانیهای دیگری نیز در این زمینه دارد؛ برای مثال نگاه کنید به صحیفۀ امام جلد ١٤، ص ۳۶۳-۳۵۸ یا جلد ۸، ص۶۴و ۶۵ .
[13]. هیئت مؤسس این دانشگاه عبارت بودند از: سید علی خامنه ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید عبد الکریم موسوی اردبیلی، میرحسین موسوی، سید احمد خمینی، عبدالله جاسبی.
[14]. نوشتۀ حاضر مسئلۀ پولی شدن دانشگاه و تأثیر آن در رشته های علوم انسانی را مورد واکاوی قرار نمی دهد. در سالهای اخیر متون و سخنرانیهای مهمی در این باب تولید شده است.
[15]. این سکوت به معنای کنار گذاشته شدن ایدۀ انقلاب فرهنگی نبود، بلکه تنها کاهش تصمیمات اجرایی نهادهای متولی این امر را در دورۀ هشت ساله شاهد بودیم. اتفاقا در این دوره گاه برخوردهای شدیدتری را نیز با دانشگاهیان و مخصوصا کسانی که جنگ را زیر سؤال کشیدند، میتوان مشاهده کرد. به بیان دیگر، این دوره آغاز ورود نیروهای امنیتی به دانشگاه است.
[16]. به نوعی میتوان آنها را دنباله رو ایدۀ مطهری در کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» دانست.
[17]. نمونۀ اعلای این مراکز، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی است که به همت کاظم موسوی بجنوردی راه اندازی شد. این مرکز امروز اکثر چهره های مهم علمی ایران را که در دانشگاه ها به علل مختلف فعالیت ندارند، در خود جای داده است؛ چهره هایی که یا خود مذهبی هستند و یا در این راستا فعالیت میکنند. این مرکز توجه چندانی به مباحث روز جهان و یا وضعیت امروز ایران ندارد و عموما درگیر تاریخ ایران و اسلام است و به واسطۀ تولیدات و جوایزی که برگزار میکند، مانند جایزۀ "داوری اردکانی" نوع خاصی از گفتمان را پدید آورده که تجلی عمدۀ این گفتمان را میتوان از زبان سیدجواد طباطبایی، غلامرضا اعوانی، نصر الله پورجوادی و... شنید. این گفتمان در واقع مسلطترین گفتمان در فضای فکری ایران است که دانشگاه را به نوعی به فعالیت در پیرامون آن واداشته و از اینرو جایگاهیی بالاتر از دانشگاه دارد.
[18]. مراجعه کنید به پیمایش ملی کلاس درس که به واسطۀ پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم و فناوری انجام یافته است. خلاصهای از این پژوهش را اینجا میتوانید بخوانید.
[20]. فاروقی که متولد فلسطین است و سالها در آمریکا به تحصیل و تدریس پرداخته، کتب بسیاری در حوزۀ فرهنگ و تمدن اسلامی نگاشته است، در باب بحث موجود "اسلامی شدن معرفت" یا "ساختار اسلامی علوم اجتماعی" را میتوان مهمترین کتابهای وی دانست.
[21]. مؤسسه ای که نقیب العطاس آن را در مالزی برپا کرده است. وی معتقد است که ابتدا باید به تهذیب و تکمیل علوم موجود بپردازیم و سپس به تولید علوم جدید بر اساس مبانی اسلامی. همچنین وی روششناسی علوم اسلامی را یک روش ترکیبی میداند که هم از اجتهاد و شهود فایده میجوید و هم از عقل و تجربه.
[22]. حسن معلمی، ١٣٨٩، نقش اجتهاد در تدوین علوم انسانی اسلامی، مجلۀ انسان پژوهی دینی، دوره ٧، شماره ٢٣، بهار و تابستان ١٣٨٩، صفحه ١١٥-١٣٠
[24]. سخنرانی محمد سروش محلاتی با موضوع «فراز و فرود در فکر سیاسی فقیهان معاصر» در همایش وضعیت فکر سیاسی در ایران معاصر، اسفند ٩٥.
[25]. مانند مناظرۀ زکریای رازی با ابو حاتم رازی.
[26]. سخنرانی ایراد شده با موضوع «انسان علوم انسانی ما» در ۴ بهمن ۱۳۸۶- مؤسسۀ معرفت و پژوهش.
[27]. سخنرانی ایراد شده با موضوع «جامعه شناسی تاریخی بازاندیشانه» در ۶ خرداد ۱۳۹۲- پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
[28]. نگارنده در طرح این استدلال از کتاب "اوج یابی معنا باختگی" کاستوریادیس بهره برده است.
[29]. مسئلۀ امنیتی شدن برای علوم انسانی ایران امری مهم و غیر قابل اغماض است، اما بنا به چهارچوب بحث تنها به اشاره بسنده شده است.
[30]. مثلاً نگاه کنید به کتاب دو جلدی عبدالحسین خسروپناه تحت عنوان "در جستجوی علوم انسانی اسلامی" که در آن به واسطۀ روشهای "غربی" طرح بحث شده است.